شعرزیبایی ازحافظ
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدمن و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیمنسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوشکه دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب اندازبود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم یکی از عقل می?لافد یکی طامات می?بافدبیا کاین داوری?ها را به پیش داور اندازیم بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانهکه از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم سخندانی و خوشخوانی نمی?ورزند در شیراز بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
نوشته شده توسط محمدصالحی در سه شنبه 92/9/26 |
نظر