خان ننم .............استادشهریار
شهریار و شعرهای ترکی او گذشته از احساسات لطیفی که به دنیای شعر و احساسات و عواطف ارزانی داشته برای من یاد آورخاطرات تلخ وشیرین بسیاری است شهریار را ازشعرحیدربابایش شناختم شعری که اوج احساسات و عواطف انسانی را درقالب شعری ساده و خاطره گونه ازگذشته های دورشاعر و مربوط به سالها و دوران کودکی است یادم نمی رود روزی که شعرحیدربابا را درنواری که درباکو اجراشده بود و درآن ابتدا شاعر به صدای خودش شعرحیدربابا را می خواند و بعد ازآن خواننده باکو زینب خانلاروا قسمتهایی ازآن را با صدای زیبای خود همراه موسیقی آذری می خواند آن آلبوم به مناسبت سالروزتولد استاد ودرحالی تهیه شده بود که درایران خودمان بهایی که لازم بود به استاد داده نمی شد بیشتر کسانی که به طورمثال ازنسل جوان و نسل نوجوان آنزمان همانند من بودند کمترین اطلاعی از شعرها و مطالب استاد شهریار نداشتند و تمام اطلاعاتشان محدود بود به اینکه شهریاد شاعربزرگی است که دربعضی مناسبتهای خاص اشعاری را نیز باب طبع طیف خاصی ارائه داده و دربعضی مراسمات ازاوبرای بالابردن عیار همان مناسبات استفاده می شد.گوش دادن به اشعار شهریار به خصوص شعر حیدربابای شهریار در محفل خانواده با احساسات زیبای مادر و پدرم که با شنیدن هربیت و مصرع شعرحیرت واشیاق و احساسات بی بدیل آنان موجب کنجکاوی در احساس کردن شعری که برای اولین بار موجب اینهمه شورو احساسات و عواطف درپدرم گردیده بود چیزی که تاقبل ازآن بسیارکم شاهد آن بودیم (پدرمن ازآن مردهای قدیم است که احساساتشان را به ندرت درظاهرشان بروز می دهند) شد . هرگز یادم نمی رود که مدتی بعد شعر خان ننه شهریار با صدای خودش را بدست آوردم و با خوشحالی به خانه آوردم آنروز مادربزرگم (مادرپدرم ) نیز منزل ما بود چند روز یود که ناخوش احوال بود و دررختخوابی که مادرم درپذیرایی پهن کرده بود به استراحت می پرداخت . وقتی با عجله به خانه رسیدم مادربزرگم خوابیده بود ومن به اتاق رفتم و شعرشهریار را روشن کردم خان ننه هایاندا قالدین ..... شعرشهریار آنقدرزیبا بود که تمام هوش و حواسم را ازخود به در کند صدای شهریار را بلند کرده بودم وبه شعرزیبایش گوش می دادم تمام ذره ذره وجودم به شعرش و به احساس زیبایی که درحرف حرف کلماتش جاری میشد می پیوست و مرازخود بیخود می ساخت آنچنان محو صدای استاد و شعرش شده بودم که حواسم به این نبود که صدای استاد و شعرش را چنان بلند نباشد که مزاحم استراحت مادربزرگ مریضم شود وقتی شهریار می گفت :قوجاغیندا بیر یاتایدیم ائله بیر بهشت اولورساداها من اؤز الله هیمدانباشقا بیر شئی ایسته مزدیمصدای گریه مادربزرگم مرا به خودم آورد درحالی که تمام پهنای صورتش پرازاشک بود گفت : نادیر بالام بو کیمدی ؟ (این کیه ؟) منهم که با دیدن اشکهای او منقلب شده بودم گفتم "خانیم بو شهریاردی" ... مادربزرگم سواد نداشت بنابراین ازبرنامه های رادیو وتلویزیونی که به جز به زبان فارسی هیچ برنامه ای نداشت هیچ دلخوشی نداشت تمام دلخوشی او محدود بود به چند نوار عاشیق و بعضی برنامه های رادیو که به صورت محدود به زبان ترکی بود فکر نمی کردم این شعرشهریار اینقدر موجب غلیان احساسات مادربزرگم شود مادربزرگم درحالی که هنوز هم سیل اشک گونه اش را می شست ادامه داد بالا منیم درمانیم بودی بو منیم داوامدی دا ( درمان من همینه این دوای منه ) ازمن خواهش کرد که یکبار دیگه این شعررو براش بازکنم تا دوباره گوش بدهد ومن وقتی منقلب تر شدم که فهمیدم مادربزرگم با شنیدن صدای شهریار و شعرش درحالی که بدلیل بیماری قادر به راه رفتن نبود برای اینکه راحتتر بشنود خودش را کشان کشان و با دستهای نحیف و رنجورش به دراتاق من رسانده بود آنروز وچند روز دیگری که مادربزرگم خانه ما بود چندین و چندبار شعرخان ننه شهریاردرخانه ما گوش داده می شد روحیه مادربزرگم هم بهتر وبهتر می شد تا روزی که با سلامتی به خانه خودش برگشت سالهای دیگر پس ازآن وتاروزی که مادربزرگم و نفس پرمهرومحبتش بالای سرمان بود هروقت که به خانه ما می آمد تنها خواسته ای که ازمن می کرد می گفت نادیر بالا او شهریاری سال من بیرده قولاغ آسیم ( نادرشهریاررو یه بار دیگه بذار من گوش بدم ) ازآن روزها سالها می گذرد و منهم دیگر مادربزرگی ندارم مادربزرگم سالها پیش ازدنیا رفت ومن هروقت شعرخان ننه شهریاررا گوش میدهم به یاد آنروز که اولین بار این شعرراگوش دادیم می افتم راستی مگر می شود اینهمه احساس لطیف و باشکوه را درقالب کلمات درآورد ؟
نوشته شده توسط محمدصالحی در سه شنبه 92/9/26 |
نظر