ازدواج با خدیجه و ماجراهاى بعد از آن تا بعثت
شرح حال کوتاهى از زندگى خدیجه(س)
خدیجه(س)دختر خویلد بود و از طرف پدر با رسول خدا(ص)عموزاده و نسب هر دو به قصى بن کلاب مىرسید.
خدیجه از نظر نسب از خانوادههاى اصیل و اشراف مکه بود و از این رو وقتى بزرگ شد خواستگاران زیادى داشت و بنا به نقل اهل تاریخ سرانجام او را به عقد عتیق بن عائد مخزومى در آوردند ولى چند سالى از این ازدواج نگذشته بود که عتیق از دنیا رفت و سپس شوهر دیگرى کرد که او را ابو هالة بن منذر اسدى مىگفتند.
خدیجه از شوهر دوم دخترى پیدا کرد که نامش را هند گذارد و بدین جهت خدیجه را ام هند مىنامیدند.
شوهر دوم خدیجه نیز پس از چند سال از دنیا رفت و دیگر تا سن چهل سالگى شوهر نکرد تا وقتى که به ازدواج رسول خدا(ص)درآمد.
پیش از این گفتیم که مردم مکه از راه تجارت روزگار مىگذرانیدند و از این راهـبه اندازه ثروت و مال التجارهاى که داشتندـسود مىبردند.
خدیجه که خود از اشراف مکه و ثروتمند بود از دو شوهرى نیز که کرده بود ثروت زیادى به او رسید و از این رو در ردیف ثروتمندترین افراد مکه درآمد و بخصوص از راه تجارتى که مىکرد روز به روز به ثروتش افزوده مىگشت تا جایى کهبرخى از مورخین رقم شتران او را که مال التجاره حمل مىکردند تا هشتاد هزار شتر نوشتهاند که ظاهرا اغراق آمیز باشد .
برنامه تجارتى او این گونه بود که مردان را براى حمل و نقل مال التجاره اجیر مىکرد و آنها را در سود معاملات نیز شریک مىساخت و بدین جهت افرادى که اجیر او مىشدند سعى مىکردند سود بیشترى در معاملات ببرند تا سهم بیشترى عایدشان گردد.
اصالت خانوادگى و نجابت ذاتى و محاسن اخلاقى و ثروت روز افزون خدیجه سبب شد که بزرگان مکه به فکر خواستگارى و ازدواج با خدیجه بیفتند و مردان سرشناس و بزرگى چون عقبة بن ابى معیط و صلت بن ابى شهاب کسانى را براى خواستگارى به خانه خدیجه بفرستند ولى او به همگى پاسخ منفى مىداد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.
شاید آنچه بیشتر از همه،صنادید و رؤساى قریش را شیفته ازدواج با خدیجه کرده بود و آرزوى همسرى او را داشتند جود و بخشش و بزرگوارى خدیجه بود که از نزدیک مىدیدند و براى آنها مسلم شده بود که این بانوى بزرگوار مانند بسیارى از ثروتمندان دیگر مکه چنان نیست که در فکر اندوختن ثروت و افزودن سیم و زر باشد،بلکه در کنار این همه ثروت روز افزون تا جایى که مىتواند از بى نوایان و ایتام دستگیرى کرده و خانوادههاى بى سرپرست را سرپرستى مىکند تا آنجا که او را«ام الصعالیک»و«ام الایتام»یعنى مادر بى نوایان و یتیمان مىخواندند .
دومین سفر رسول خدا
ابو طالب که مردى فقیر و عیالوار بود و مىدید که فرزند برادرش سنین جوانى راپشت سر مىگذارد به فکر تشکیل خانه و خانوادهاى براى آن حضرت افتاد و چون وضع مالى وى اجازه نمىداد که از مال خودش این کار را انجام دهد در صدد برآمد تا از راهى به این آرزوى خود جامه عمل بپوشاند از این رو پیشنهاد کرد که خوب است مانند مردان دیگرى که براى خدیجه تجارت مىکنند و سود مىبرند تو نیز آمادهشوى تا در این باره با خدیجه مذاکره کنیم و با او قرارى بگذاریم شاید سودى به دست آورى و وسیله ازدواج تو از این راه فراهم گردد و من مىدانم اگر در این باره با خدیجه مذاکره کنم روى سابقه امانت و صداقتى که دارى خدیجه مشتاقانه پیشنهاد مرا مىپذیرد.
محمد(ص)قبول کرد و ابو طالب براى مذاکره به خانه خدیجه رفت.
خدیجه که گویا خود منتظر چنین پیشنهادى بود با کمال رغبت و میل پیشنهاد ابو طالب را پذیرفت و در برابر مزدى که براى این کار قرار دادندـکه بنابر اختلاف دو شتر جوان و یا چهار شتر بودـقرار شد محمد(ص)به همراه کاروانیان دیگر براى تجارت به شام برود.
در مناقب ابن شهر آشوب است که در یکى از اعیاد زنان قریش در مسجد الحرام اجتماع کرده بودند که ناگهان مردى یهودى به نزد آنان آمده گفت:به این زودى در میان شما پیغمبرى مبعوث خواهد شد پس هر یک از شما زنان که مىتواند همچون زمینى در زیر پاى او باشد که گام بر آن نهد حتما این کار را بکند!
زنان قریش که این جسارت و گستاخى را از او دیدند سنگبارانش کردند و او نیز فرار کرد ولى این سخن در دل خدیجه که در آن محفل حضور داشت اثرى به جاى گذارد و مترصد بود تا آن پیغمبر را بشناسد و در صورت امکان به ازدواج او درآید.به دنبال آن داستان اجیر کردن رسول خدا(ص)را براى تجارت که منجر به این ازدواج شد نقل مىکند.
و در تاریخ ابن هشام است که گوید:راستگویى و امانت و خوش خلقى رسول خدا(ص)که زبانزد همگان شده بود به گوش خدیجه نیز رسید و همین موجب شد که خدیجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پیشنهاد کرد که همراه کاروان به شام رود و براى خدیجه تجارت کند و در برابر بیش از مزدى که به دیگران پرداخت مىکرد به آن حضرت بدهد.
و از داستان پیشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خدیجه چیزى نقل نمىکند.نگارنده گوید :در تاریخ یعقوبى و البدایة و النهایة (1) از عمار بن یاسر(ره)نقل شده که گفته است:رسول خدا(ص)هیچ گاه در زندگى اجیر کسى نشد،و روى این نقل رسول خدا(ص)به صورت مضاربه و یا شرکت با خدیجه به این سفر تجارتى اقدام فرموده.
و به هر ترتیب که بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى که مىخواستند حرکت کنند خدیجه غلام خود میسره را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد همه جا از محمد(ص)فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسول خدا(ص)و بخصوص ابو طالب نیز در وقت حرکت به نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند به خانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و پربرکت رسول خدا(ص)که به هر کجا قدم مىگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبرد موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،از آسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهاى سفرهاى پیشین را نبینند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام رسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند:هنگامى که رسول خدا(ص)به نزدیکى شامـیا همان شهر بصرىـرسید از کنار صومعهاى عبور کرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.
راهب این صومعه نسطورا نام داشت،و با میسره که در سفرهاى قبل از آنجا عبور مىکرد آشنایى پیدا کرده بود.
نسطورا از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کرده بود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و همچنان پیش رفت تا بالاى سر آن درختى که محمد(ص)پاى آن منزل کرد،ایستاد.میسره که به دستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا(ص)بود و از آن حضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنید که او را به نام صدا مىزند!
میسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطوراـاین مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟
میسرهـمردى از قریش و از اهل مکه است!
نسطورا به میسره گفت:به خدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید،و سپس سفارش آن حضرت را به میسره و کاروانیان کرد و از نبوت آن حضرت در آینده خبرهایى داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان به پایان رسید و آماده مراجعت به مکه شدند،میسره در راه که به سوى مکه مىآمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عاید خدیجه شده از این رو به نزد رسول خدا(ص)آمده گفت:ما سالها است براى خدیجه تجارت مىکنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبردهایم،و از این رو بسیار خوشحال بود و انتظار مىکشید هر چه زودتر به مکه برسند و خود را به خدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
چون به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید !
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفهاى که مشرف بر کوچههاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دور به سمت خانه او مىآمد و لکه ابرى بالاى سر اوست و چنان است که پیوسته به دنبال او حرکت مىکند و او را سایبانى مىکند.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد(ص)است که از سفر تجارت باز مىگردد.
خدیجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عاید خدیجه شده بود شرح داد و خدیجهمحو گفتار آن حضرت شده بود و پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسول خدا(ص)تمام شد پرسید:میسره کجاست؟
فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجهـکه مىخواست ببیند آیا آن ابر براى سایبانى او دوباره مىآید یا نه.گفت:خوب است به نزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه به همان غرفه رفت و به تماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
به دنبال این ماجرا میسره هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهایى که از مرد یهودى شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص)کرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت .
و بر طبق این نقل:خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و میسره را نیز به خاطر مژدهاى که به او داده بود آزاد کرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل که پسر عموى خدیجه بود و به دین مسیح زندگى مىکرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص)را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى خدیجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانکه محمد پیامبر این امت خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آوردهام منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و مىدانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)
این جریانات که به فاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد(ص)کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوى همسرى او راداشتند و به خواستگارانى که فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود،در صدد برآمد تا به وسیلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص)به اطلاع آن حضرت برساند،و از این رو به دنبال نفیسهـکه یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بودـفرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص)برود و هرگونه که خود صلاح مىداند موضوع را به آن حضرت بگوید.
نفیسه به نزد محمد(ص)آمد و به آن حضرت عرض کرد:اى محمد چرا زن نمىگیرى؟
حضرت پاسخ داد:
ـچیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبا از خانوادههاى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستى؟
فرمود:از کجا چنین زنى مىتوانم پیدا کنم؟
گفت:من این کار را خواهم کرد و خدیجه را براى این کار آماده مىکنم سپس به نزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا(ص)و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
مراسم ازدواج و عقد خدیجه
خانه خدیجه مرکز رفت و آمد بزرگان قریش و داد و ستد اموال تجارتى بود و بیشتر اوقات نیز مستمندان و یتیمان براى رفع نیازمندیهاى خود بدانجا رو مىآوردند و هیچ گاه از ارباب حاجت خالى نبود.
ولى آن روز محفل تازهاى در آنجا تشکیل شده بود و همگىـو شاید از همه بیشتر خود خدیجهـانتظار انجام مراسم عقد و ازدواجى را که محفل به خاطر آنتشکیل شده بود مىکشیدند.
محمد(ص)در آن روز بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود و خدیجه چهل سال داشت.
چند تن از بزرگان قریش براى انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهاى پیغمبر نیز شرکت کرده بودند و از بستگان خدیجه نیز چند تن آمده بودند که از همه معروفتر پسر عمویش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالى از چهره وى و دیگران بخوبى نمایان بود .
خطبه عقد به وسیله ابو طالب که بزرگ بنى هاشمـو کفیل رسول خدا(ص)بود اجرا گردید و متن آن خطبه که در تواریخ با مختصر اختلافى ثبت شده این گونه بود:
«الحمد لله الذى جعلنا من ذریة ابراهیم و زرع اسماعیل و ضئضىء معد،و عنصر مضر،و جعلنا حضنة بیته،و سواس حرمه،و جعله لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا،و جعلنا الحکام على الناس،ثم ان ابن أخى هذا محمد بن عبد الله لا یوازن برجل من قریش الا رجح به،و لا یقاس بأحد منهم الا عظم عنه،و ان کان فى المال مقلا،فان المال ظل زائل،و عاریة مسترجعة و له و الله خطب عظیم و نبأ شایع،و له رغبة فى خدیجة،و لها فیه رغبة،فزوجوه و الصداق ما سألتموه من مالى عاجلة و آجلة»
[ستایش خداى بزرگ را که ما را از نژاد ابراهیم و نسل اسماعیل و ریشه«معد»و اصل«مضر» (3) گردانید،و ما را سرپرستان خانه و خدمتگزاران حرمش قرارمان داد،و کعبه را براى ما خانهاى که مقصود حاجیان است و حرمى امن گردانید و ما را فرمانروایان مردم قرار داد.
ـاین محمدـبرادرزاده منـاست که با هر مردى از قریش از نظر فضیلت سنجیده شود از او برتر آید،و با هر کدام از آنان مقایسه گردد از او فزونتر باشد.و او اگر چه از نظر مالى تهى دست است اما از آنجا که پول و ثروت سایهاى است گذرا و عاریتى که هر روز در دست این و آن باشد از این رو تهى دستى از مقام و شخصیت او نکاهد،و به خدا سوگند محمد در آینده داستانى بزرگ و سرگذشتى مشهور دارد،وى متمایل به ازدواج خدیجه است و خدیجه نیز بدو مایل،اینک او را به ازدواج محمد درآورید و مهریه هم هر چه خواستید به عهده من است که نقد یا نسیهبپردازم .]
خطبه عقد پایان یافت و پسر عموى خدیجه ورقة بن نوفلـو بنا به قولى پدرش که در مجلس بودـپاسخ داد که ما هم به این ازدواج راضى هستیم و او را به عقد وى در آوردیم.
و در پارهاى از تواریخ است که ابو طالب مهریه خدیجه را بیست شتر قرار داد و در تاریخ دیگرى است که مهریه پانصد درهم پول بوده است.
این مراسم با سرور و شادمانى انجام شد و به دنبال آن محمد(ص)دستور داد دو شتر نحر کردند و غذایى به عنوان ولیمه عروسى تهیه شد و خدیجه نیز جامه عروسى به تن کرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا(ص)از آن پس در کنار خدیجه احساس آرامش بیشترى در زندگى مىکرد و خدیجه یار و کمک کار خوبى در پیشبرد هدفهاى عالیه رسول خدا گردید.
و از روزى که رسول خدا از سفر تجارتى شام به مکه بازگشت تا روزى که این مراسم پایان پذیرفت نزدیک به دو ماهـو به قولى پانزده روزـطول کشید.و از کسانى که اشعارى به عنوان تهنیت و تبریک سروده عبد الله بن غنم یکى از شعراى مشهور عرب است که خطاب به خدیجه گوید :
هنیئا مریئا یا خدیجة قد جرت
لک الطیر فیما کان منک بأسعد (4)
تزوجته خیر البریة کلها
و من ذا الذى فى الناس مثل محمد (5)
و بشر به البران عیسى بن مریم
و موسى بن عمران فیا قرب موعد (6)
اقرت به الکتاب قدما بأنه
رسول من البطحاء هاد و مهتد (7)
فرزندان رسول خدا(ص)از خدیجه
خدیجه نخستین همسر رسول خدا(ص)بود و تا وى زنده بود زنى دیگرى اختیار نفرمود و خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود.
پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زینب،ام کلثوم،رقیه و فاطمه زهرا(س).
قاسم و عبد الله هر دو در کودکى قبل از بعثت از دنیا رفتند،و دختران آن حضرت همگى تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختیار کرده با رسول خدا(ص)به مدینه هجرت کردند .به شرحى که پس از این خواهد آمد.
شمهاى از فضایل خدیجه
از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت این حدیث است که پیغمبر(ص)فرمود:
از مردان گروه زیادى به کمال رسیدند ولى از میان زنان فقط چهار زن به کمال رسیدند:آسیه دختر مزاحم،ـزن فرعونـمریم دختر عمران،خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.
و نیز فرمود:
بهترین زنان بهشت چهار زن هستند مریم دختر عمران،خدیجه دختر خویلد،فاطمه دختر محمد و آسیه دختر مزاحمـهمسر فرعونـ.
و در حدیث دیگرى فرمود:
خداى عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزید:مریم،آسیه،خدیجه و فاطمه.
و در تفسیر عیاشى از امام باقر(ع)از رسول خدا(ص)روایت شده که فرمود:
در شب معراج چون بازگشتم از جبرئیل پرسیدم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟
گفت:حاجت من آن است که خدیجه را از طرف خداى تعالى و از جانب من سلام برسانى.و در کشف الغمة از على(ع)روایت کرده که روزى رسول خدا(ص)در پیش زنان خود بود و در این هنگام نام خدیجه برده شد آن حضرت گریست،عایشه گفت:این چه گریه است که براى پیرزنى از بنى اسد مىکنى؟
حضرت با ناراحتى فرمود:او هنگامى مرا تصدیق کرد که شما تکذیبم کردید،و به من ایمان آورد وقتى که شما به من کافر بودید و براى من فرزند زایید که شما عقیم ماندید.عایشه گوید :از آن پس هرگاه مىخواستم به نزد رسول خدا(ص)تقرب جویم به وسیله نام خدیجه تقرب مىجستم .
و ابن هشام در کتاب سیره از عبد الله بن جعفر بن ابیطالب روایت کرده که رسول خدا(ص)فرمود :من مأمور شدم تا خدیجه را به خانهاى از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.
پس از ازدواج با خدیجه
چنانکه گفتیم خدیجه که به همسرى رسول خدا(ص)درآمد بزرگترین کمک کار و یاور آن حضرت در هدفهاى عالیه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گردید،زیرا علاقه خدیجه نسبت به رسول خدا(ص)ـصرف نظر از جنبه علاقه و محبتهاى معمولى که میان زن و شوهر استـعشقى معنوى و علاقهاى روحانى بود،او نسبت به رسول خدا(ص)عشق مىورزید چون او را مردى کامل در صفات انسانى و دور از رذایل اخلاقى مىدید،افتخار مىکرد که به همسرى مردى شریف،بزرگوار،امین،راستگو،کریم و متواضع درآمده است،کسى که بیشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگیرى بینوایان و یتیمان مىکند و همیشه در فکر است تا بتواند از طریقى عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهلیت را دگرگون سازد.
خدیجه عاشق فضیلت و شیفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا(ص)یافته بود،و اساسا کمال و شخصیت خدیجه در همین بود و آنچه او را از زنان دیگر ممتاز کرده بود همین بود و به همین جهت رسول خدا(ص)نیز او را دوست مىداشت.این توافق روحى و ازدواج جسمانىـروحانى سبب شد تا خدیجه از طرفى با مال و ثروت خود و از سوى دیگر با تقویت روحى و دلدارى دادن آن حضرت بهترین کمک را به پیشرفت هدف رسول خدا بکند و به همین سبب محمد (ص)تا زنده بود از یاد خدیجه بیرون نمىرفت چنانکه در فصل پیش یادآور شدیم.
و همین علاقه و محبت نیز سبب شد تا خدیجه شوهر عزیز خود را به حال خود بگذارد تا بیشتر و بهتر فکر کند و با آرامش روحى بهترى به اصلاح اجتماعى بپردازد و از این رو از آن پس که به همسرى رسول خدا درآمد آن حضرت را از کارهاى تجارت معاف کرد و جز یکى دو مورد که برخى از مورخین نوشتهاند به کارهاى تجارتى نپرداخت.